مدح و وفات حضرت سکینه سلاماللهعلیها
نـاگـاه کـتــاب گـریـه را وا مـیکـرد آن قـدر که پـشـت نـاله را تا میکرد در مـجــلـس روضــۀ امــام صــادق یــاد لـب خـشـکـیــدۀ بــابــا مـیکـرد ******************* بانو! بنشین، بخوان، بگو حرف بزن از تـیر نـشـسـته بر گـلـو حرف بزن بـانـو! دم آخــری کــمـی آب بـخــور از خـاطـره دسـت عـمـو حـرف بزن ******************* از سـایـه سـنگ رد شده لـشـگـر من زنجـیـر نـشـسـته روی زخـم پـر من این غصه، شبانه، بیصدا پیرم کرد: تشت و سر و چوب و گریه خواهر من ******************* چوبیکه به لب اشاره میکرد آن روز از عـمه جگـر پـاره میکرد آن روز ترسیدم از آن چـشم حـرامی ناگاه... وقـتی که مرا نظاره میکرد آن روز |